loading...
عشاق
ادوین بازدید : 9 دوشنبه 21 اسفند 1391 نظرات (0)

 

شراب خواستم…

 

گفت : ” ممنوع است ”

 

آغوش خواستم…

 

گفت : ” ممنوع است ”

 

بوسه خواستم…

 

گفت : ” ممنوع است ”

 

نگاه خواستم…

 

گفت: “ ممنوع است ”

 

نفس خواستم…

 

گفت : ” ممنوع است “

 

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

 

با یک بطری پر از گلاب ،

 

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

 

با هر چه بوسه ،

 

سنگ سرد مزارم را

 

و …

 

چه ناسزاوار

 

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

 

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

 

به آرامی اشک می ریزد …

 

تمام تمنای من اما

 

سر برآوردن از این گور است

 

تا بگویم هنوز بیدارم…

 

سر از این عشق بر نمی دارم …

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما

http://www.blogfa.com/photo/a/akhbareroman.jpg

به من می گفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگویی بمیر می میرم باورم نمی شد ... فقط برای یک امتحان ساده به او گفتم بمیر ...! سالهاست که در تنهایی پژمرده ام کاش امتحانش نمی کردم! ***** کاش می شد بار دیگر سرنوشت را از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت کاش میشد از قلمهایی که بر عالم رواست با محبت ! با وفا ، با مهربانی نوشت کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود کاین همه ای کاش ها بر دفتر دلها نوشت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 296